نیکان جونمنیکان جونم، تا این لحظه: 10 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره
قصه شیرین زندگی ماقصه شیرین زندگی ما، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 8 روز سن داره

پسرم همه هستی ام

شبهای بیقراری

پسرم این شبها خیلی بد شدی.اصلا درست نمیخوابی ودایم در حال گریه هستی.با هر تکونت بهونه شیر میگیری ودیگه پستونکم قبول نداری.دیشب از اون شبهای بیقراریت بود،نمیدونم گشنه ات میشه یا الکی لجی. دیگه توان برام نمونده.تا صبح بیدارم ودر حال جابه جا کردنت وشیر دادنت.تورو خدا یه کم غذا بخور که شبها سیر باشی.باید با هزار جور کلکیه کم بهت غذا بدم.صبحونه که اصلا نمیخوری.ناهار د حد سه تا چهار قاشق نوک قاشق مرباخوری وشامم همینطور.فقط هندوانه وبستنی می خوری وچیزی که بهت ربطی نداره. خیلی خسته ام.تورو خدا روشت رو عوض کن.بیچاره بابات که نه شب خواب داره نه سر ظهر.دیشبم اومد تو پذیرایی خوابید.به ما رحم کن از دوستهای عزیز اگه تجربه ای دارین ممنون میشم منم در جر...
28 مرداد 1393

ثبت دقایق نفسم

وباز تماشای تبلیغ حیاط پدربزرگ یار جدانشدنی پسرم.اگه دوست داشتین بفرمایید ادامه اینبار از دریابیشتر خوشم اومد پسرم دریا با ان همه عظمتش در میان نگاه تو چون قطره ایست.عظمت نگاه آن چشمان سیاهت برای دریا بسی شگفت است. من تورامیپرستم وبه نگاهت اسیرم.همیشه در کنارم بمان واز دریا فقط این رابیاموز که دلی دریایی داشته باشی. نفسم،عمرم،شیرینم بارها گفته ام وبازمیگویم که دوستت دارم.میخواهم این را بدون گفتن بدانی ...
26 مرداد 1393

وخدا بزرگ است

پسرم بچه که بودم هر وقت به مشکلی بر میخوردم یا زمان امتحانهای ثلث میشد به نزد مادرم میرفتم واز او میخواستم ذکری،دعایی بگوید تا قلب پر از آشوبم آرام گیرد؛مادر مهربانم هم همیشه میگفت در شروع امتحانت بگو توکل برخدا توسل بر دوازده امام وچهارده معصوم.باگفتن این جمله آؤامش عمبقی به من دست میدادوهمیشه سربلند میشدم. بزرگتر شدم ومشکلات نیز بامن بزرگتر،باز نزد ومادر وتقاضای یک دعا وهمیشه میگویدخدا بزرگ است. بارها بزرگی خدارا در زندگی باچشمان کوچکم دیده ام.اما ... چند روز گذشته مسئله ای اتفاق افتاد که اگر توجه او به ما نبود اکنون در برزخی از مشکلات دست وپنجه نرم میکردیم.خدای ما بزرگ بود که دلش نخواست چند سالی را با یک تصمیم نابجا در رنج وپش...
23 مرداد 1393

همراهی

سلام پسرم ممنون که اینقدر با ماهمراهی وهم پایی.الان3روزه دنبال خونه ایم.تو این مدت هم همیشه باما بودی واصلا اذیت نکردی.فقط یه موقع هایی کلافه میشی که اونم بهت حق میدم. ازدیشب هم یاد گرفتی هر چی که به میلت نباشه سرت رو میدی عقب ومیگی نه نه نه.اینقد قشنگ وبه جا میگی که آدم کیف میکنه.امروز تو مشاوراملاکی خانوما بهت میگفتن بیا پیش ما وتوهم با ناز میگفتی نه نه نه واونام از خنده مردن. میوه های شل وآبدار رو بادستات میچلونی ووقتی هم بهت اخطار میدیم قشنگ توچشم مانگاه میکنی وبعدخیلی هنرمندانه دستاتو میمالی به موهات. مادری با اون دل کوچیک ومهربونت دعا کن یه خونه خوب پیدا کنیم.قیمتها وحشتناک بالاست. دل کوچکت به وسعت دریاست نیت تو به پاکی رویاس...
16 مرداد 1393

نیکان در گذر زمان

اینجا نیکانم بعد از بیرون اومدن از دستگاه واسه زردیشه.بچه ام غرق عرقه فدات شم واینجا بعد14ماه.قربون گردی صورتت که عاشقانه داری پیام میبینی. ...
14 مرداد 1393

توپ بازی

عاشق توپ بازی ومخصوصا توپ پلاستیکی هستی.امروز برات یه کفش خریدم که پاهات توش خیلی راحته چون مابقی کفشات جلو باز بودن.اینقد ذوق داشتی یه نیم ساعتی تئ پارکینگ توپ بازی کردی. عاشقتیم.وقتی بابا تو اون وضعیت دیدت حاضر بود بخوردت وهی میگفت اینقد کنده شدی که توپ بازی میکنی ؟فدای اون کفش خوشگلت بشم مامان ...
13 مرداد 1393

تعطیلات

سلام عزیزم قشنگم روزهایی که پشت سر گذشت تعطیلات عید فطر بود.روزهای بسیار شلوغ برای شهر وا ستان ما.اگه بگم حتی از تعطیلات عید نوروز هم شلوغ تر بود دروغ نگفتم.طبق روال گذشته، ما همیشه میزبان مهمانان عزیز،البته بیشتر پدربزرگ ها ومادربزرگها،خودمون هم جلوتر از بقیه میرفتیم خونشون. واما این روزهای شما؛روز عید فطر شما جشن دندونی دعوت بودی،دندونی امیرحسین کپل ،پسر دختردایی بابامهدی.جشنش تو تالارپدربزرگش بود ویه مهمونی خودمونی،اون روز شما پسر بسیار خوبی بودی واصلا اذیت نکردی.فقط یه بادکنک بود که هر وقت چشمت به اون میوفتاد از خود بیخود میشدی جیغ وداد که برام بیارینش.نمیدونم چرانمیترکید. روز بعد به اتفاق خونواده مامانی راهی ییلاقات رودسر شدیم.چه هوای...
11 مرداد 1393

عکس ومکث از زبان نیکانی

یه شانه به سر که بابا محمد واسم گرفته البته مریض بود وپدر جونی ازش مراقبت کرد ولی فوت کرد. اه چقد از این کار مامانم بدم میاد که یه زور میخواد ازم عکس بگیره.آخه من لختم مامانیییی اینجام کار خرابی کردم واز اونجاییکه عاشق تبلیغم مامانی اجازه داده ببینم بعد منو ببره بشوره.عاشق پیامم اونم در این حالت عاشق اینم که برم رو رختخواب واونجا دالی بازی کنم.وایییی عزیزجون نیاد یه وقت منو دعواکنه اینم بعد حموم پیرایشگاه.بازم تبلیغ اینم عکس داغ واسه امروز.موهام قشنگ شده مگه نه واینم خود خودم نیکان خان   ...
5 مرداد 1393

پایان ماه 14

پسرم،قشنگم،شیرینم،به سلامتی امروز وارد ماه پانزدهم زندگیت میشی وچهارده ماه شیرین رو به سلامتی پشت سر گذاشتی.عاشقتم عشق قشنگم. شیطون شدی ولی همچنان موافقم که شیطنتهات عاقلانه است چون اصلا اهل خطر نیستی،پله رو خوب میشناسی وکنارش میشینی وبی محابا نمیری،لبه تخت رو هم همینطور.اذیت تو کارت نیست عشقم. پریروز برای بار دوم آرایشگاه بردیمت اول خوب بودی ولی بعدآرایشگاه روی سرمان بود وتمام اهالی پیاده رو با خنده ودلسوزی ما را نظاره میکردنند ازوقتی که راه افتادی اذیت هات کمتر شده وسرگرمی هات بیشتر،باخودت مشغولی.روزی هزاربار میری توآشپزخونه وبرمیگردی.دیشب بابامهدی به من میگه این کیه اینور واسه خودش میگرده،ازدیدنت تو اون حالت غرق لذت میشه ومیگه گ...
5 مرداد 1393
1